کد مطلب:68001 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:456

نه چون تاریخنگاران...











تا اینجا روشن گردید كه نه می خواهیم تاریخ بنگاریم چون تاریخنگاران و نه شرح حال بنویسم چون شرح حال نویسان. چنانچه نمی خواهیم مانند متكلمان متعزلی و اشعری قرن سوم و چهارم بصره و بغداد، استدلال بتراشیم و برای جامعه خوراك ذهنی تخذیر مایه فراهم سازیم. نیز نمی خواهیم، برای ارضای خاطر مقامی یا اخذ وظیفه ای، با بحث و تدقیقهای خویش، موجب رونق نظامیه ی بغداد یا بلخ یا نیشابور شویم، یا با شیرازه ی تألیفات خود طومار استبداد خلافت را استوارتر سازیم، و كار را به جایی رسانیم كه اصل «قهر و غلبه» را مثبت بدانیم. و سرنوشت امت قرآن را به دست «بیعة القهریه» بسپاریم، و برای بنای ظلم، پشتیبانانی- در سطح علم و فقاهت و كلام و تفسیر و حدیث- پدید آوریم، و جباران آدمكش و خدانشناسان قرآن ضایع كن را مصداق «اولوالامر» معرفی كنیم.

چنانچه قاضی القضاة، عبدالجبار معتزلی همدانی، یكی از بزرگترین عقاید شناسان و متكلمین اهل سنت در قرن پنجم، می گوید:

و ربما قالوا بامامة الفاسق المفضول، اذا غلب،

و یجعلونه اماما، للغلبة لاللرضا.[1] .

[صفحه 132]

- اهل سنت، هر فاسق مفضولی را نیز كه بر مردم مسلط شود پیشوا می شناسند، به دلیل همان تسلط و غلبه ی او...

و این نظریه، صریح نفی هر گونه تكلیف شرعی اسلامی اجتماعی است در برابر چنین قلدران و مسلطانی. و از همینجا مایه می گیرد، آنچه را قاضی ابوالحسن ماوردی، فقیه و متكلم دیگر اهل سنت، «امارة الاستیلاء» نامیده است، كه به گفته ی دكتر عبدالعزیز الدوری:

چیز غریبی است، زیرا معنایش این است كه حاكم، به زور، بر مردم مسلط تواند شد.[2] .

به زودی چند نمونه ی دیگر، از سخنان و نظریات متكلمان بزرگ و معروف اهل سنت نقل می كنیم، تا معلوم شود كه در اساس خلافت، اجماع امت، رضایت مسلمین، صحه گذاردن اهل حل و عقد، و هر شرط دیگری را- كه در آغاز با به كار بردن همین عناوین، آل محمد «ص» را كنار گذاشتند- قابل تغییر دانسته اند، و در حقیقت، اعتبار نكرده اند. و سرانجام گفته اند، هر جبار ناكسی، با زور و ضرب و قتل نفوس و هتك نوامیس و هدم اساس قرآن و تضییع حقوق خلق و ریختن خون افاضل امت،بر جامعه ی اسلام مسلط شد، نه تنها مخالفت با او واجب نیست، بلكه حرام است و اطاعتش لازم.

باری، و به همین گونه نمی خواهیم تفكرات جامعه را بنا به پسند دارالخلافه ها شكل دهیم، و چون قاضی ابویوسف بگوییم:

اطاعت از خلیفه لازم است اگرچه ستمگر باشد!

[صفحه 133]

یا مانند حسن بصری بگوییم:

به حكام، بد مگویید، زیرا كه ایشان اگر به نیكویی رفتار كنند، آنان راست اجر و بر شماست شكر، و اگر به بدی رفتار كنند، بر آنان است وزر و بر شماست صبر!

یعنی منطق اجتماعی دین متحركی چون اسلام را به اینجا برسانیم، كه خلیفه را فقط از روز قیامت بترسانیم، و او را تنها در برابر خدا مسئول بدانیم نه در برابر مردم و جامعه! و اینگونه بدآموزی كنیم.

و از راه همین بدآموزیها بود كه قاضی ابویوسف، به هارون ارشید می گفت:

ان الله قلدك امر هذه الامة

- خدا كار این امت را به دست تو داده است.

اگر خدا كار امت را به دست هارون داده است، و اگر خدا می خواست كه كار امت روزی به دست مثل هارونی سپرده شود، و قهرمان هزار و یك شب بر سرزمینهای آیات قرآن حكم راند، چرا پیامبر بفرستد و احكام قرآن نازل كند؟ چرا شهدای بدر و احد قربانی شوند، چرا واقعه ی عاشورا پدید آید، و چرا؟ و چرا؟ و چرا امام هفتم، موسی بن جعفر «ع» به علت مخالفت با همین هارون، سالها در سیاهچالها زندانی باشد و غل و زنجیر استخوانهای ساق پایش را خرد كند؟ آیا موسی بن جعفر، به اندازه ی قاضی ابویوسف علم نداشت؟ آیا موسی بن جعفر، در مخالفت خود با حكومت هارونی، با خواست خدا مخالفت می كرد، یا با فسادی كه از سستی مردم وبدكاری جباران پدید آمده بود كه «ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس». این است بدآموزی. و قاضی ابویوسف به این حقایق كار ندارد، او باید با هارون همكاری كند، نهایت در كسوت قاضی ابویوسفی!

به گفته ی محقق سنی عرب، دكتر عبدالعزیز الدّوری:

نظریه ی سیاسی اهل سنت در خلافت، به هنگام نضج خود، تنها از حدیث و قرآن گرفته نشده بود... بلكه بر این اصل تكیه داشت كه حدیث و قرآن

[صفحه 134]

را بر وفق حوادثی كه بعد به وجود آمده توجیه و تفسر كند... بدین گونه هر نسلی، تقریبا، در نظریه ی خلافت تأثیری داشت، زیرا هر حادثه ای كه پیش می آمد، نظریه ی خلافت با آن حادثه شكل تازه می گرفت و همرنگ می شد... نمونه ی روشن، ماوردی است (مؤلف كتاب «الاحكام السلطانیه»)، زیرا این تألیف، سبب سیاسی مهمی داشت، به خصوص كه مؤلف به لقب «اقضی القضاة» مفتخر شده بود و در مفاوضات میان خلیفه و بویهیان، او نماینده ی خلیفه بود. بنابراین، در كار تألیف و نوشتن مسائل كتاب، امر امر خلیفه بود.

باید به یاد داریم كه وضع متزلزلی كه برای بویهیان، در آغاز سده ی پنجم، به علت كشمكشهای داخلی و شورشهای سپاهی پیش آمد، و هم نزدیك شدن محمود غزنوی به عباسیان، سبب شد تا خلیفه القادر (م- 422) و فرزندش القائم (م- 467) آرزو كنند تا باز قدرت به دست آنان افتد. و نخستین گام، برای باز گرداندن قدرت این بود كه از راه شرع و فقیهان پیش آیند. از اینجا معلوم می شود كه عجیب نخواهد بود اگر ماوردی (قاضی القضاة خلیفه) كتابی بنویسد كه در آن، هر امری از امور دولت را وابسته به وجود خلیفه معرفی كند، آن هم در منحط ترین دوران خلافت. و با اینكه واقعیت این است، برخی از مؤلفان دچار این پندار شده اند كه ماوردی خواسته است نمونه های اعلای حكومت- حكومت فاضله ی اسلامی- را معرفی كند، در صورتی كه چنین نیست و ماوردی هیچگاه یك فیلسوف نبوده است، زیرا در كار او به مسائل فكری، اهمیتی چندان داده نشده است، بلكه ماوردی فقیهی است پیرو آراء فقهای پیش از خود، كه آن آراء را تا حدی می گسترد، و نیروی عقلانی خود را تنها در این مرحله به كار می برد تا آن آراء را با وضع موجود زمان تطبیق دهد. امتیاز عمده ی ماوردی [به عنوان قاضی القضاة دستگاه خلافت] این است كه او، در

[صفحه 135]

مسائل حكومت و خلافت، از هر گونه تفكر عقلانی و آزاد پرهیز می كند و فقط می كوشد تا نظریه ی فقیهان پیشین را با اوضاعی كه در زمان او می گذشته است وفق دهد. ماوردی خود می گوید:«رهبر بودن نالایق، با وجود رهبر لایق جایز است. و اگر كسی انتخاب شد، نمی توانست به علت وجود لایق و افضل، نالایق را عزل كرد.»و این اصل را برای این تثبیت می كند تا خلافت بسیاری از خلفای نالایق را توجیه كند. و شاید بدین گونه خواسته است شیعه را [كه تنها به رهبر لایق قائلند] بكوبد. نیز می گوید: «وجود دو خلیفه در یك زمان جایز نیست». شاید تأكید ماوردی برا ین مسئله، در كتاب «الاحكام السلطانیه»، انعكاس مخالفت عباسیان است با فاطمیان مصر و امویان اندلس... بدین گونه می نگریم كه نظریه ی خلافت و بحث كلامی و اعتقادی آن، در نزد اهل سنت، تنها و تنها برای تطهیر و توجیه وقایع سیاسی است كه پیش آمد. از این رو نظریه، همواره، تابع حوادث سابق بر خود بوده است. و در واقع جز این نبوده است كه می خواسته اند همه ی آنچه را به نام «اجماع» انجام یافته است موجه نشان دهند.

و این روش، كه مذهب و سنت و كلام و فقه را در خدمت ستم در آورند و علم حدیث را با جعل مناقب مكذوب- برای محبوب ساختن منفوران و شبان معرفی كردن گرگان- ضایع نمایند، و ذهنیات جامعه را كور كنند و جهت تحرك را به جهت سكون بدل سازند و... منحصر به قاضی ابویوسف و قاضی عبدالجبار و قاقضی ابوالحسن ماوردی نیست، كه كار عده ای از قاضیان و فقیهان دور از آل محمد (ص) همین بوده است، چنانچه هم اكنون به برخی دیگر نیز اشاره خواهیم كرد.

متكلّم معروف دیگر، قاضی ابوبكر باقلانی، می گوید:

[صفحه 136]

جمهور اهل تحقیق واصحاب حدیث گفته اند: خلیفه به علت اینكه فاسق و گناهكار باشد، یا ستمگر باشد و اموال مردم را بگیرد و پوست از سر مردم بكند و مردم را بكشد و حقوق را ضایع كند و حدود الهی را زیر پا بگذارد، خلع نمی شود، و واجب نیست قیام علیه او، بلكه باید او را موعظه كرد.[3] .

قاضی بدرالدین ابن حماعه، مؤلف «تحریر الاحكام فی تدبیر اهل الاسلام» می گوید:

اگر شخص مسلط، كه به زور قدرت را به دست آورده است حتی قوانین شریعت را نداند و ظالم و فاسق و فاجر باشد، باید از او اطاعت كرد.

و شگفتا كه این سخنان را گفته اند، در حالی كه خود را اهل سنت پیامبر و پیرو آن می خواندند. و با همین سخنان، صدها مصلح اجتماعی و متفكر اسلامی را به عنوان «ملحد» و «رافضی» و «تارك سنت» كشتند. خوب، اگر این است كه از چنین ستمگران بی اطلاع از شریعت باید اطاعت كرد، از شریعت چه خواهد ماند؟ و دین محمد چه خواهد شد؟ و سنت محمد به چه روز خواهد افتاد؟ و دردا و دریغا كه از این سخنان، كتب كلام و حدیث و تفسیر و تاریخ پر است، مانند سخنان:

قاضی عضد ایجی (در: المواقف)،

شمس الدین ابوالثناء اصفهانی (در: مطالع النظار)،

سعدالدین تفتازانی (در: شرح المقاصد)،

نورالدین حلبی (در: السیرة النبویة)،

ابوبكر قرطبی (در: تفسیر قرآن)،

محیی الدین نووی (در: شرح صحیح سالم)،

[صفحه 137]

امام الحرمین جوینی (در: الارشاد)،

قاضی عبدالجبار معتزلی (در: المغنی فی ابواب التوحید و العدل)،

قاضی ابوبكر باقلانی (در: التمهید)،

قاضی ابوالحسن ماوردی (در: الاحكام السلطانیه)

احمد بن یحیی بلاذری (در: الانساب)،

محمد بن جریر طبری (در: تاریخ الرسل و الملوك)،

عزالدین ابن اثیر (در: الكامل) و...

و از اینجا و اینجا شد كه گفتند: «... بدین قرار، فقه محمدی، در مرحله ی غایی خود مبدل به نظریه ی به رسمیت شناختن نامحدود حق اقوی شد». و دهها قضاوت دیگر امثال این. و آیا دین محمدی و فقه محمدی برای این بود؟ و آیا این بود وفاداری نسبت به محمد و دین محمد و فقه محمد و قرآن محمد و سنت محمد؟ آری، این است عاقبت كنار گذاشتن حجت خدا، و این است نتیجه ی دور شدن از آل محمد و خانه نشین كردن ائمه ی عدل و هادیان خلق و خلفای خدا و انبازان قرآن.

و این است كه سید امیر علی،[4] «دریغ می خورد كه نظریات مجتهدان و پیشوایان مذاهب سنی، جای تعالیم پیامبر را گرفته است، زیرا اینان مانند بسیاری از اولیای كلیسای مسیح، چاكر شهریاران و ستمگران بوده اند. و از این رو، چه بسا احكامی برساختند و احادیثی جعل كردند و تفسیرهایی بر قرآن نوشتند، كه هیچ پیوندی با روح اسلام نداشت».[5] .

[صفحه 138]



صفحه 132، 133، 134، 135، 136، 137، 138.





  1. «المغنی فی ابواب التوحید و العدل»، جزء متمّم بیستم، بخش اول 259- چاپ قاهره،الدّار المصریّه.
  2. «النظم الاسلامیة» 82 تا83.
  3. «التمهید» 186.
  4. سید امیر علی (1265 تا 1347 ه)، از متفكران شیعی هند و یكی از چند مصلح بزرگ اسلام در قرآن اخیر. احمد امین مصری، شرح حال و مبانی فكری او را در كتاب «زعماء الاصلاح فی العصر الحدیث» (ص 139 تا 145، چاپ بیروت، داراالكتاب العربی) نوشته است. نیز «الاعلام» خیرالدین زركلی، ج 355:1، چاپ سوم.
  5. «مجله ی دانشكده ی حقوق و علوم سیاسی»، شماره ی ششم (تابستان 1350 ) / 68، مقاله ی «تجدد فكر دینی نزد اهل سنت»- از دكتر حمید عنایت.